حرفهای لحظه های دلتنگی
حرفهای لحظه های دلتنگی

حرفهای لحظه های دلتنگی

امروز


امروز خیلی سعی کردم و خیلی تلاش کردم که احساسم رو بیان کنم نسبت به این روز،  اما نشد ...


از دیشب تو فکرم ، همه اتفاقات از شهریور تا آذر 74 جلوی چشمام رژه میره ، دیشب لحظه ای چشمام روی هم نیومد ... نمیدونم دلیل اینکه خاطرات تلخ در ذهن بیشتر ماندگارند چیه؟ ولی هستند و با فکر دوباره به تلخیشان اضافه میشد و بیشتر از همه مزه شون رو درک میکنی ...


اما همه اینا تنها یک خاطره برایم دارند و یک واقعیت که 4 صبح 28 آذر من بی پدر شدم ...

بعد از 18 سال وقتی به اون روزا و اتفاقات و رفتار آدما رو مرور میکنم، به این میرسم که این آدما دیگر در زندگی من نقشی ندارند و خودشان هم میدانند که در زندگیم هیچ جایی برایشان نیست... باورش سخت است که دشمنانت آدمایی از خونت باشند ...

به هر صورت امروز را دوست ندارم و نخواهم داشت...

 

نظرات 4 + ارسال نظر
اندر احوالات چهارشنبه 4 دی 1392 ساعت 10:59 http://andarahvalat30.blogsky.com

خدا رحمتشون کنه

ممنونم عزیزم

ف ف یکشنبه 1 دی 1392 ساعت 10:04 http://www.longliveahad.blogfa.com

آخی چقدر سخته ... روحشون شاد باشه و مطمئنم که هست چون دختری به خوبی شما داره

ممنونم

...... شنبه 30 آذر 1392 ساعت 11:44 http://NASIMDARAGAZ.IR

سلام دوست خوبم اول بگم چند وقتیه به وبم نمیای
دوم متنت جالب بود کمی شبیه همیم
من هم اسفند 72 بی پدر شدم به علت بیماری قلبی اما تا الان هر روز که بزرگتر میشم نبودش را بیشتر حس میکنم ونیاز به بودنش را
نمیدونم انشا لله خدا پدر تون را بیامرزه

به خاطر حجم زیاد کارم خیلی کمتر به نت میآم...
از همدردیت ممنونم

وحید۵۳ شنبه 30 آذر 1392 ساعت 08:38 http://razanipoem.persianblog.ir

شیرازه ی زندگی آدمی پدر ومادره

درسته ، اگه نباشن خیلی سخته

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.