حرفهای لحظه های دلتنگی
حرفهای لحظه های دلتنگی

حرفهای لحظه های دلتنگی

شب است


شب است،
شبی بس تیرگی دمساز با آن.
به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند، به هر دم
خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم.
 
شب است،
جهان با آن، چنان
چون مرده ای در گور.
و من اندیشناکم باز:
ـــ اگر باران کند سرریز از هر جای؟
ـــ اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟...
 
در این تاریکی آور شب
چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟
چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟


نیما یوشیج

نظرات 3 + ارسال نظر
آقای اِم یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 10:14 http://mr-m.blogsky.com

....

اندر احوالات چهارشنبه 4 دی 1392 ساعت 10:58 http://andarahvalat30.blogsky.com

می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟

نمیدانم

وحید۵۳ سه‌شنبه 3 دی 1392 ساعت 09:23 http://razanipoem.persianblog.ir

شبی دم کرده و بد مست

و سخت که تمامی نداشت...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.