حرفهای لحظه های دلتنگی
حرفهای لحظه های دلتنگی

حرفهای لحظه های دلتنگی

چرا من مانند دیگرون نیستم...

از در که وارد میشم ، بعد از سلام و احوالپرسی اول صبح با همکارام اولین چیزی که نظرمو جلب میکنه مانتو تازه همکارمه (آبی کاربنی و با زرد سنتی) . میگم مبارکه ،( کلا یه دختر شیطونه و پرانرژیه که از دیوار راست بالا میره) با کلی ذوق میگه ممنون و حدود یه ربع در مورد پارچه و خیاط و دوخت و مدلا ... حرف میزنه و من فقط دارم نگاهش میکنم .

ندای درونم میگه چرا من مثله بقیه نیستم، چرا الان هر جا که میری همه مانتو 2 رنگه ، چرا همه دماغ عمل میکنن اونم یه شکل . نمیدونم این سئوالا رو از خودم میپرسم، اما جوابی براش پیدا نمیکنم.

از صبح تاوقتی برسم خونه همش تو این فکرم دنبال جواب قانع کننده ، اما ...

در نهایت به این میرسم که مردم دوست دارن از هم تقلید کنن.  درکش برام سخته آخه من هیچوقت عادت نداشته و ندارم از دیگران تقلید کنم یا یه لباس یا چیزی مال کسی باشه و منم همونو بخوام ... نمیتونم این جور آدما رو درک کنم.

اینم از امروز من...

نظرات 2 + ارسال نظر
وحید۵۳ دوشنبه 6 مرداد 1393 ساعت 11:15 http://razanipoem.persianblog.ir

بستگی به شرایط روحی داره

بهناز دوشنبه 16 تیر 1393 ساعت 02:48 http://thornbirds.persianblog.ir/

من یه وقتایی وسوسه میشم اما نه دوست ندارم. احساس پوچی میکنم وقتی از یه موج بی سر وته بدون اینکه خوشم بیاد پیروی کنم. مهم اینه که خودم باشم اصولا ما اردیبهشتی ها این مدلی هستیم دیگه

کاملا درسته عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.