حرفهای لحظه های دلتنگی
حرفهای لحظه های دلتنگی

حرفهای لحظه های دلتنگی

شب

به خودم که میام میبینم همه چراغا خاموشه و همه جا آرومه ...

میرم مسواک میزنم و لباسامو عوض میکنم و جلوی موهامو شونه میزنم و چراغ خاموش میکنم و با اینکه هوا خوبه ولی دلم سنگینی لحافو میخواد شاید این خستگی از تنم بیرون بره یا شاید مجبورم کنه کمتر جابجا بشم و خوابم ببره ...

چشمامو میبندم و طبق عادت با خودم حرف میزنم و ....

" از کجا شروع کنم ،

اشهد ...

لا الا ......

الله اکبر ........

و ........................... ،

وبعد دلم میخواد حرف بزنم، تا میام شروع کنم مکث میکنم، بخودم میگم : فلانی چه فایده، میگی و میخوای ولی وقتی اجابت نمی شه، پس بهتره که سکوت کنی ، اگه اینجوری دلم بگیره بهتر از اون موقع است ...

و بعد طبق عادت هر شب میگم: " خدایا ممنون بخاطر همه داده هات و شکر بابت نداده هات."

 

نظرات 1 + ارسال نظر
اندر احوالات دوشنبه 17 شهریور 1393 ساعت 10:17 http://andarahvalat30.blogsky.com

حس ات رو کاملا می فهمم منم خیلی وقتا اینجوری ام

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.