حرفهای لحظه های دلتنگی
حرفهای لحظه های دلتنگی

حرفهای لحظه های دلتنگی

روزنوشت

این خدماتی واحد ما هم برای خودش فیلمیه ، از روزی که این "داعش" ایجاد شده و هر شب اخباری که در مورد این افراد اعلام میکند ، فردا صبح ما تحلیل خبری در مورد این گروه داریم .

اول صبح تا میگم:سلام آقا... صبح بخیر .

- سلام ، خانم ... دیدین دیشب اخبار در مورد سرکرده و معاون (خیلی عالی اسم همه رو هم حفظ کرده ) کلی صحبت کرده و ... القصه این از اول صبح . و در روز چند بار این ماجرا ادامه داره .

دیروز روز ملاقات عمومی و همه مشغول کار بودیم که یه دفعه اومد تو با هیجان که میدونید چی شده : تو اتاق نگهبانی پیش سربازا نشسته بودم که یه آقایی با سر کچل و ریش بلند سوار موتور از خیابان رد شد ، این حتما از " داعشیا" بود .

من و همکاران و مراجعه کنندگانی که تو اتاق بودن همه مات شده بودیم که همکارم گفت : تنها بود .

- نه ، یه خانمی هم ترک موتور نشسته بود ...


همه نگاهی بهم کردیم و همکارم گفت: آقای فلانی ، پس اومده ماه عسل ...

همه زدن زیر خنده ...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.