حرفهای لحظه های دلتنگی
حرفهای لحظه های دلتنگی

حرفهای لحظه های دلتنگی

روزنوشت 1

بعد از چند روز بحران وضعیت آروم شده و با طلوع خورشید برفا هم کم کم آب میشن و از برودت دما هم کم شده ، خدا رو شکر همه چی عادی شده .

کلاسای ضمن خدمت دوباره شروع شده و 3 روز در هفته، بمدت 3 هفته و فردا برای انتخاب واحد باید برم ، طبق برنامه ریزیهام روز شلوغی دارم و امیدوارم که راهها کاملا باز باشه و بتونم به کارام برسم.

 

********************

شهامت می خواهد
دوست داشتن کسی که

هیچوقت

هیچ زمان
سهم تو نخواهد شد !


 
ویسلاوا شیمبورسکا

********************

من به خواستنت دچارو

تو به مرگه کوچه سرخوش

رد پات مونوده رو قلبم

شب بی من رفتنت خوش

  

پی نوشت:

- خدا رو شکر تمامی کارای اداری که داشتم با موفقیت انجام شد .

- چرا بعضی دانشگاهها دوست دارند اینقدر دانشجوها رو اذیت کنند و ببرن و بیارن . فقط دو تا درس برای ما ارائه دادن و بقیه طی روزهای آینده.

- شعبه بانکی که همیشه برای کارام اونجا میرم و یه کارمند داره که خیلی بدعنق و همش داره نق میزنه ، یعنی کارو انجام میده ولی با غرغر... مثل شخصیت "من میدونم" کارتون گالیور و از شانس بد من همیشه کارام با این آقا است حالا تصور کنین اول صبح کلی غر شنیدن دیگه چی میشه... و امروزم این آقا در حین انجام کار، چهل دقیقه تموم دردل کرد از مشکلات کار و راضی نبودن از کارشو و از مشتریا و پرداخت نکردن اقساط  و اینکه نتونسته بره دانشگاه و ... منم در تموم این مدت سر تکون دادم تا کارامو انجام بده

- تو مسیر میرفتیم که دیدم ماشین کناری یه خانم  و آقایی بودن که داره هی بوق میزنه و سرعتو کم کردم و شیشه رو داد پایین و گفت : لاستیک پنچره! و بعد نگه داشتم و پیاده شدم و دیدم بعله ... و خانم و آقا پیاده شدن و خانمه گفت: کمک میخوای . گفتم : ممنون میتونم . و یه نگاه به شوهرش کرد و آقاهه هم گفت: خانم درصندوق بزن کمکت کنم و بعد هم لاستیک درآورد و کمک کرد و در نهایت کلی ازشون تشکر کردم و مسافر بودن ... ایشاله که به سلامت برسن.


نظرات 2 + ارسال نظر
رسول سه‌شنبه 22 بهمن 1392 ساعت 17:13 http://bmirasoul.blogfa.com/

و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست‌.
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز.
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند.
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند.
و خوب می دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود.
و نیمه شب ها ، با زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند.
- هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی‌!

زیبا بود

وحید۵۳ شنبه 19 بهمن 1392 ساعت 09:03 http://razanipoem.persianblog.ir

یکی یکی همه چی درست می شه

امیدوارم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.