حرفهای لحظه های دلتنگی
حرفهای لحظه های دلتنگی

حرفهای لحظه های دلتنگی

فصل برگریزان ...


بوی خاک
خوناکای صبح
نم نم  قطره ها
آهنگ گنجشکها

همه همه نشانه ایست
از آمدن
عاشق ترین و زیباترین فصل زندگی
و من بیش از همه منتظرم
منتظر جشن برگریزانت تا شاید کوله بار غم من نیز بریزد.

روزای آخر تابستان...

درترافیک گیر افتاده ام،گرمم است میگویم خدایا در این روزای آخر تابستان نیز ول کن نیستی ، بس است دیگر دلمان گرفت از بی بارانی ... کولر رو روشن میکنم و شیشه ها رو بالا میدم

همیشه در این روزا خستگی ام زیاد میشود ، شاید از تغییر فصل است ... ولی هرچه هست دلتنگم ، دلتنگه آمدن جشنی رنگارنگ ...

من هیچ گاه بهار و تابستان را دوست نداشته ام ، دوستی دارم که لحظه شماری میکند برای آمدن بهار ، و همیشه به تمسخر به من میگه من کسی رو مثل تو ندیدم که فصل بدنیا اومدن خودش رو دوست نداشته باشه و من میگیم اسمم پاییزیست  و من عاشق آنم...

پلک میزنم و میبینم که قطره ای به روی شیشه می افتد... یکی دیگه ... و ادامه دارد ،شیشه ها رو پایین میدم و دستامو بیرون میبرم ...از ته دل نفس میکشم، بوی خاکه ،و حالا قطرات شدت گرفته و باید برف پاکن را زد...


آقای پلیس اومده و با سوت زدن راه را باز میکند ، ماشین جلویی حرکت میکند و من نیز دستی را میخوابانم و دنده یک را میزنم ...

چقدر رانندگی در باران را دوست دارم ...

و راه رو به آهستگی طی میکنم تا از تک تک قطرات باران لذت ببرم ...


شب زیبای زندگی من


دیشب یکی از بهترین شبای زندگی من بود و فوق العاده لذت بخش و عالی بود .

و با شنیدن صدای زیبای "همایون شجریان " و هنرنمایی عالی گروهش شب فوق العاده ای برای ما بود. 



آدمی...


سخت نگیر

آرام باش

رویاهای روشن خود را مرور کن،

و نزدیک تر بیا

آدمی ادامه آرام آدمی ست...

و همین خوب است که آدمی

آدمی را دوست می دارد


سید علی صالحی

روزنوشت

این خدماتی واحد ما هم برای خودش فیلمیه ، از روزی که این "داعش" ایجاد شده و هر شب اخباری که در مورد این افراد اعلام میکند ، فردا صبح ما تحلیل خبری در مورد این گروه داریم .

اول صبح تا میگم:سلام آقا... صبح بخیر .

- سلام ، خانم ... دیدین دیشب اخبار در مورد سرکرده و معاون (خیلی عالی اسم همه رو هم حفظ کرده ) کلی صحبت کرده و ... القصه این از اول صبح . و در روز چند بار این ماجرا ادامه داره .

دیروز روز ملاقات عمومی و همه مشغول کار بودیم که یه دفعه اومد تو با هیجان که میدونید چی شده : تو اتاق نگهبانی پیش سربازا نشسته بودم که یه آقایی با سر کچل و ریش بلند سوار موتور از خیابان رد شد ، این حتما از " داعشیا" بود .

من و همکاران و مراجعه کنندگانی که تو اتاق بودن همه مات شده بودیم که همکارم گفت : تنها بود .

- نه ، یه خانمی هم ترک موتور نشسته بود ...


همه نگاهی بهم کردیم و همکارم گفت: آقای فلانی ، پس اومده ماه عسل ...

همه زدن زیر خنده ...