حرفهای لحظه های دلتنگی
حرفهای لحظه های دلتنگی

حرفهای لحظه های دلتنگی

پاییز



بیقــراری هــایــم


پـاییـــز می خــواهــد و چشــم هـای عاشقـتــــ را
 
نگــاهــت را از مــن نگیـــر
 
ایـن پاییـــز را عاشقـــم بـاش لطفــــاً !
 

چرا بعضی آدما اینقدر در زندگی بقیه نقش دارند؟


چرا بعضی آدما اینقدر در زندگی بقیه نقش دارند؟

در سرزمینمان مردان و زنانی بزرگ زیسته اند ، از دانشمندان تا اندیشمندان و هنرمندان و ... که همه همه مایه افتخار این سرزمین بوده اند و در این روزگار نوبت افراد جدیدی است که مدتها به حاشیه رانده شده بودند و حالا فرصت جدید برای نمایاندن قدرت و عزت کشورمان ایجاد شده تا دوباره نام سرزمینمان را بلندتر از همیشه با افتخار بیان کنیم.

و حالا مرد این روزای مردم ما ، کسی است که تا چند ماه قبل نامی از او در جهان مطرح نبود و حالا به فرد شماره یک برای ما تبدیل شده . امشب بعد از خواندن پیامش دوباره به او افتخار کردم ، به ایرانی بودن او ، اینکه او هست تا موفق باشیم.

امیدوارم همیشه موفق باشد.


اگر دل دلیل است..


سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم

اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم

اگر دشنه ی دشمنان گردنیم!
اگر خنجر دوستان گرده ایم!

دلی سربلند و سری سر به زیر
ازاین دست عمری به سر برده ایم

"قیصر"


- ای کاش دلیل زندگی ام بودی...


 

این روزا...

- چقدر این تعطیلات 3 روزه عالی بود ، مطمئنم که همه کارمندا زندگی کردن این 3 روز رو ، با اینکه ساعت بدن من 6 صبح برپا میداد ولی باهاش طی کرده بودم که بچه خوبی باش و حالا این 3 روز رو یه کم خواب بمون، همش دعا میکردم که مهمون نیاد تا بتونم استراحت کنم (نگین مهمون دوست ندارم)، خواب صبح و عصر که خیلی خوب بود واقعا بهش نیاز داشتم .

- آخ جون ... برای اولین بار تو این گروههایی که خانما ماهیانه پول میزارن به اصرار مامان شرکت کردم و از بین 20 نفر سوم شدم، حالا همه به من میگن چه خوش شانسی تو، منم موندم با این پول چه کنم ، البته زیاد نیست ولی خب دیگه حسش خوب بود.

- بعد از یکسال دوباره عادت بد من برگشته، دوباره شبا با گریه میخوابم، نمیدونم چرا؟ به محض اینکه چراغا خاموش میشه، فکرهای منفی میآد تو ذهنم و اشکام جاری میشه ، و تقریبا با اشکام خوابم میبره ، دیشب دومین شب بود ..

 

عاشورا...

بچه که بودیم بخاطر دیدن شلوغی و دورهم بودن آشنا و فامیل، بخاطر دیدن دوستانم در شبا، بخاطر خوشمزه بودن غذای نذری ، بخاطر دست گرفتن زنجیر ، بخاطر بودن با بزرگترای فامیل ، بخاطر پخش کردن لیوانای شربت، به خاطر تخم شربتیای شیرین خاله حمیده ، بخاطر صدای سنج و قرنی دسته ، بخاطر شمعی که آقا یوسف دوست بابا شام غریبان برا بچه ها درست میکرد و... همه همه اینا دلیل این بود که از بچگی 10 شب محرم رو دوست داشته باشم.

تا اینکه کمی بزرگ شدم و کم کم درک کردم " امام حسین" و " محرم" ... بیشتر و بیشتر فهمیدم ، فهمیدم او بود که جنگید تا ثابت کنه همیشه آزادگی مهمترین ویژگی انسانهاست ، و کمتر کسی میتونه این رو ثابت کنه و خداوند بزرگ این حس رو به همه ما داده ولی فقط اون بود که ثابت کرد " آزاده " هست و خواهد بود چه در زمان خودش و چه در همیشه تاریخ...

و حالا دوباره ماه محرم اومد... و امروز بچه های اون روزا بزرگ شده اند ، چند نفر خارج از کشورند ، چند نفر شهرهای دیگه و چند نفر با بچه هاشون میآن  تا دوباره دور هم باشیم ...

من اما هنوزم عاشق بوی غذا نذری ام ، هنوزم عاشق تخم شربتی ها ، هنوزم عاشق صدا اذان ظهر عاشورا که با صدایش قلبم میلرزد ، هنوزم عاشق شمع شام غریبانم ...

شاید من تنها کسی باشم که در تمامی این سالها تنها در شب شام غریبان گریه از چشمانم جاری میشه . در آن روز دیگر یاری نیست، دیگر دوست نیست، دیگر همراهی نیست ، دیگر تنهای تنهاست ... و همه رفته اند ....

تنها در آن شب است که فرزندانش بدنبال او میگردند و میگویند: عمه بابایم کجاست...

در پایان شب همه میرن ... و فرزندانش را تنها میگذارند ...

خدایا چه غریب بودند ، چه غریب ماندند...