زخمهای کهنه دوباره سر باز کردند و چقدر سخت است تحمل دوباره دردهای گذشته وهر چه فکر میکنی نمیدانی که به چه دلیلی اینگونه مجازات میشوی و تو فقط باید اشک بریزی و دوباره خود را سرزنش کنی ، چون دفاعی نداری در برابر این همه اتهامها ، چون تو بیگناهی ، ولی نمی توانی اثباتش کنی.
خدایم نمیدانم که به کدامین گناه اینگونه عذابی نصیبم شده ، ولی دیگر تحملش سخت است و تنها همدم این لحظه ها اشکایی است که تو به من بخشیدی .
سپاس بخاطر بخشش این اشکا
با اینکه در نزدیکی دریا زندگی میکنم ولی از تیر ماه به دیدارش نرفته ام ، به فکرش بودم و این چند هفته دلتنگی عجیبی برایش داشتم ولی نمیدانم چرا نمیشد که به دیدنش بروم. امروز بلاخره تونستم برای ساعتی در کنارش بنشینم و به صدای نجوای آرام او گوش دهم ، دوستش دارم ، خودش نیز میداند ولی ازش میترسم ، نمیدانم چرا ؟
احساس میکنم که او نیز دوستم دارد ولی باید به او احترام بگذارم تا او در مقابلم آرام باشد و مرا در آبی خانه اش راه دهد و مرا از غمهایم رهایی دهد.
و تصاویر پائین مربوط به دوستم است.
امروز خودمو به بستنی مهمون کردم ، لذتی که بستنی در سرما داره عمرا در گرما داشته باشه.
-رمز مرضی: 101010 رمز جدید پستهاست- رمز متفاوت پست 5050 - 136465
- رمز لیلی مسلمی : بی کلام نوشتام: Ibrahim
- رمز تمشک خانومی : زندگینامه ها tttt4 - پست های معمولی rrrrr5 - kiwi
- رمز یادداشتهای خودم 1360
و چه امید عظیمی به عبث انجامید.
"حمید مصدق"
پی نوشت:
- فکر میکردم میشود ولی حالا به من ثابت شده که هیچگاه نمیشود، حتی اگر تو را نبینم ولی برای سالها بوی نفسهایت در خاطرم حک شده و راه فراری نیست، فرار میکنم از تو و از خاطره ها، میدانم که راه فراری نیست ولی باز هم در همان راه فرار هستم ...
- خیلی وقته که تصمیم گرفتم که در اسکای صفحه ای جدید درست کنم و بعد از اتفاقاتی که چند روز قبل افتاد ، به ناچار به این جا نقل مکان کردم .