هر آغازی را پایانی است و به آخرین لحظات سال 92 رسید و این سال هم با تمامی خوشیها و سختی هایش به پایان رسید.
امیدوارم سال جدید سرشار از شادی و سلامتی برای همه دوستان عزیز باشد .
همیشه از کلمه "انتخاب" میترسم ، هر نوعش انتخاب کردن و انتخاب شدن فرقی نداره ، همیشه برام با ترس همراه هستش . انتخاب رشته، انتخاب شغل ، انتخاب همسفر ، انتخاب دوست و ....
و الان دوباره درگیر یکی از این انتخاب ها هستم ، و بازم میترسم ... اونم خیلی ...
زندگی در جریانه ، روزای شنبه از 8 صبح تا 7 کلاس دارم و 5.30 از خواب بیدار میشم و 6 حرکت میکنم و تا حدود 9.30 شب خونه میرسم و اینقدر خستم که نایی دیگه برام نمیمونه . این دو هفته خوب بوده ولی حجم درسا زیاده و باید بیشتر تلاش کنم .
سه شنبه امتحان دوره های آموزشی اداره رو دارم که امیدوارم به خیر بگذره .
متاسفانه مامان روز جمعه موقع تمیزکاری خونه افتاد و بازم بی دقتی کرد و خدا خیلی رحم کرد که آسیب جدی ندید ولی دستش 5 تا بخیه خورد و تا چند روز باید استراحت کنه و دیگه نمیتونه کاری انجام بده و در نتیجه از دیروز کارگر مشغول نظافت خونه شده .
امروز صبح موقع خداحافظی میگه حالم خیلی بهتر شده ، کلی کار دارم ؟ میگم : مامان جان هرکاری داری بگو این خانم برات انجام بده . میگه : اون که نمیتونه گردو بشکنه و شیرینی درست کنو و آردو آماده کنه و سبزی و پیازم سرخ کنه .
میگم : حالا تو خوب شو بعدا این کارا رو انجام بده چه عجله ای داری ، سرش بمونه بزار اون انجام بده .
خدا وکیلی این مامانا چرا اینقدر عجولن، همه کارا رو باید خودشون انجام بدن، کار هیچکسم قبول ندارند.
سخته کسانی رو دوست داشته باشی ، که دوستت نداشته باشند
واقعا سخته
.
.
.
باید رفت
رفت به جایی که دوستت داشته باشند، تا شاید مرهمی برای زخمهایت شوند.