حرفهای لحظه های دلتنگی
حرفهای لحظه های دلتنگی

حرفهای لحظه های دلتنگی

آرزو


دیروز عصر خسته از اداره به خونه رسیدم، به محض باز کردن آسمان سرخ شده بود و  گنجشککان پرواز میکردند و صدای زیبایی آوازشان همه جا رو گرفته بود ، عشق بازی میکردند و میخواندند و بی ریا پرواز میکردند ، و منتظر باران بودند. به تماشای آنها ایستادم، اینقدر مشغول بودند و حتی حضور منم مانعشان نمی شد.

در آن لحظه از ته دل آرزو کردم که ای کاش پرنده آفریده میشدم و شاید میتوانستم اینطور لذتبخش و زیبا زندگی کنم، آزاد از همه دلمشغولیهای زندگی .


نظرات 1 + ارسال نظر
بهناز چهارشنبه 21 آبان 1393 ساعت 02:12 http://thornbirds.persianblog.ir/

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.