سی و دو، هم تموم شد .
همیشه ازاینکه متولد این ماهم یه جور حس رضایت دارم، یه نوع شیرینی خاص. و حالا دوباره رسیدم به لحظه شروع.
پی نوشت:
دیشب اصلا نخوابیدم ، یه جوری ته دلم خالیه ، و یه سرگردونی عجیبی دارم . تو زندگی، کارام دنبال آرامشم . همه به من دلداری میدن که آروم باش که یه زندگی جدید شروع کن، منم تمامی تلاشم و دارم میکنم، ولی سخته، خیلی سخت. تا زندگیمو به روال قبل برگردونم .
به خودم کادوی تولد دادم ، اول صبح یه جای خوب رفتم. (عکس ادامه مطلب)
گاهی کسانی در زندگیمون وارد میشن که خواسته یا ناخواسته در حقمون بدیهایی میکنند و اثرش تا مدتها همراهمونه، با اینکه سعی در فراموشی داریم ، اما فقط با یه اشاره کوچیک دوباره اون تلخی به یادمون میآد.
از خیلیا شنیدم که تا نبخشی ، نمیتونی فراموششون کنی ولی به راحتی نمیشه بخشید .
امیدوارم که این حرفا درست باشه که با بخشیدن بشه اون همه تلخی رو از یاد برد.
پی نوشت:
- کلاسای ضمن خدمت به سلامتی تموم شد ، دیگه توانی برام نمونده بود .
- فردا اولین جلسه کلاسای دانشگاهه و امیدوارم به خوبی شروع بشه و با موفقیتم به پایان برسه.
- این روزا همه درگیر خرید و تمیزکاری سال نو هستند، ولی من نمیدونم باید چکار کنم؟ تنبلی رفته به جونم و نمیدونم باید از کجا شروع کنم . کلی خرید دارم، ولی نمیدونم چرا تنبلی میکنم .
خیلی وقت بود دلم میخواست یه نگاهی به گذشته داشته باشم و امشب فرصتی شد تا بعضی از سی دی های شخصی و آهنگای مورد علاقه ام رو دوباره بازبینی کنم . یادآوری لذت بخش بود.
ولی هر چه تلاش کردم نتونستم یه سی دی رو باز کنم ، یعنی جلومه ولی نمیتونم یا نمیخوام و یا ... میترسم که بازش کنم.