دیروز عصر خسته از اداره به خونه رسیدم، به محض باز کردن آسمان سرخ شده بود و گنجشککان پرواز میکردند و صدای زیبایی آوازشان همه جا رو گرفته بود ، عشق بازی میکردند و میخواندند و بی ریا پرواز میکردند ، و منتظر باران بودند. به تماشای آنها ایستادم، اینقدر مشغول بودند و حتی حضور منم مانعشان نمی شد.
در آن لحظه از ته دل آرزو کردم که ای کاش پرنده آفریده میشدم و شاید میتوانستم اینطور لذتبخش و زیبا زندگی کنم، آزاد از همه دلمشغولیهای زندگی .
بوی خاک
خوناکای صبح
نم نم قطره ها
آهنگ گنجشکها
همه همه نشانه ایست
از آمدن
عاشق ترین و زیباترین فصل زندگی
و من بیش از همه منتظرم
منتظر جشن برگریزانت تا شاید کوله بار غم من نیز بریزد.
سخت نگیر
آرام باش
رویاهای روشن خود را مرور کن،
و نزدیک تر بیا
آدمی ادامه آرام آدمی ست...
و همین خوب است که آدمی
آدمی را دوست می دارد
سید علی صالحی