حرفهای لحظه های دلتنگی
حرفهای لحظه های دلتنگی

حرفهای لحظه های دلتنگی

شب

به خودم که میام میبینم همه چراغا خاموشه و همه جا آرومه ...

میرم مسواک میزنم و لباسامو عوض میکنم و جلوی موهامو شونه میزنم و چراغ خاموش میکنم و با اینکه هوا خوبه ولی دلم سنگینی لحافو میخواد شاید این خستگی از تنم بیرون بره یا شاید مجبورم کنه کمتر جابجا بشم و خوابم ببره ...

چشمامو میبندم و طبق عادت با خودم حرف میزنم و ....

" از کجا شروع کنم ،

اشهد ...

لا الا ......

الله اکبر ........

و ........................... ،

وبعد دلم میخواد حرف بزنم، تا میام شروع کنم مکث میکنم، بخودم میگم : فلانی چه فایده، میگی و میخوای ولی وقتی اجابت نمی شه، پس بهتره که سکوت کنی ، اگه اینجوری دلم بگیره بهتر از اون موقع است ...

و بعد طبق عادت هر شب میگم: " خدایا ممنون بخاطر همه داده هات و شکر بابت نداده هات."

 

حسرت ...





نگاه به سجده میدوزم و میگویم : 


خدایا دل بندگانت چقدر بزرگ است، که حسرت این همه چیز به دلشان مانده ...




دلتنگی


صدات داره میاد ، صدای اذان ، همیشه فکر میکردم که صدای توست و هنوزم اینطور فکر میکنم ، سرمو رو میزم گذاشتم و چشمامو بستم و گوش میدم ، ولی تمنایی برای حرکت ندارم ،

بخودم میگم فلانی : قهری؟  و بعد در جواب میگم : نه ، قهری نیستم ، فقط بغض دارم . یعنی منو ول کرده و رفته ، یعنی اینقدر سرش شلوغه که دستامو ول کرد و منو از یادش رفتم ...

دلتنگی

چند روزیه که تو خودمم و اخمام تو همه ، همکاری دارم که خیلی مهربونه و شیطون، همیشه با کوچکترین حرفش از ته دل میخندم . ولی این مدت حتی اونم نتونسته لبخندی به لبم بیاره .

امروز ازم میپرسه: چی تو را سورپرایز میکنه؟

چند لحظه مکث کرد م و نگاش کردم و گفتم : هیچی. (در جریان اتفاقات نیست)

و در دل به خودم گفتم : فقط مرگ.

امروز سر نماز از خدا خواستم که فرشته اش رو به سراغم بفرستد و بهش گفتم که منتظرش هستم .

مناجات


خدایا !

میدونم بزرگی ،میدونم قدرتی بی نهایت داری ، میدونم مهربانی ، میدونم گذشت داری ، میدونم همیشه هوامو داشتی ...

پس این دفعه هم داشته باش، یه راهی جلوم باز کن ...

بنده تو