حرفهای لحظه های دلتنگی
حرفهای لحظه های دلتنگی

حرفهای لحظه های دلتنگی

چه رویایی


و چه رویاهایی !
که تبه گشت و گذشت .
و چه پیوند صمیمیتها،
که به آسانی یک رشته گسست .
چه امیدی، چه امید ؟
چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید .

دل من می سوزد،
که قناریها را پر بستند .
که پر پاک پرستوها را بشکستند .
و کبوترها را
- آه، کبوترها را ...

و چه امید عظیمی به عبث انجامید.

"حمید مصدق"

پی نوشت:

- فکر میکردم میشود ولی حالا به من ثابت شده که هیچگاه نمیشود، حتی اگر تو را نبینم ولی برای سالها بوی نفسهایت در خاطرم حک شده و راه فراری نیست، فرار میکنم از تو و از خاطره ها، میدانم که راه فراری نیست ولی باز هم در همان راه فرار هستم ...

- خیلی وقته که تصمیم گرفتم که در اسکای صفحه ای جدید درست کنم و بعد از اتفاقاتی که چند روز قبل افتاد ، به ناچار به این جا نقل مکان کردم .